امید حسینی نژاد | شهرآرانیوز؛ نخستین بار نام مظفر سالاری را روی جلد کتاب «رؤیای نیمه شب» دیدم. ابتدا طرح جذاب کتاب من را شیفته خودش کرد؛ کتابی با جلد مخملی مشکی که روی آن گوشوارهای طلایی حک شده بود. کتاب را خریدم و شروع کردم به مطالعه آن. روایت عاشقانهای در دل تاریخ درون مایه این رمان بود. نویسنده قصد داشت با نقل داستانی عاشقانه، ماجرای تشرف ابوراجح حمامی و اسماعیل هرقلی را به تصویر بکشد. نویسنده با زبانی شیرین به دنبال آن بود مفاهیمی تاریخی و دینی را به مخاطبش انتقال دهد. تا امروز این کتاب جذاب به چاپ ۱۰۳ رسیده است و این نشان دهنده استقبال مخاطبان از این کتاب بوده است.
مظفر سالاری متولد سال۱۳۴۱ در یزد است؛ شهر بادگیرها، شهری که در شبهای پرستاره اش هر ستاره قصهای میشود، قصهای به شیرینی شیرینیهای معروف یزد. او که ترجیحش را نوشتن برای کودکان و نوجوانان میداند، از بچگی کار نویسندگی اش را از نوشتن انشا برای دوستان و نوشتن خلاصه کتابهایی که میخوانده، شروع کرده است. نویسندگانی که با کودک و نوجوان سروکار دارند، قلم سادهای دارند، از این نظر که از پیچیدگیهای گفتاری پرهیز و سعی میکنند مقدمه و مؤخرهای درحد فهم کودک یا نوجوان بنویسند. مظفر سالاری هم از این قاعده مستثنا نبوده است.
او داستان هایش را معمولا حول داستانهای عاشقانه مذهبی مینویسد، برای مثال کتاب «دعبل و زلفا» که سرگذشت شاعری به نام دعبل است که زبانی تیز و صریح و حق گو دارد. سالاری با بهره گیری از سوژههای تاریخی و اندیشهای به دنبال آن است تا با زبانی داستانی مفاهیمی اعتقادی را به مخاطب بازگو کند. زبان داستان با جذابیت خاص خودش روش مناسبی برای انتقال مفاهیم اندیشهای به مخاطبان است. مظفر سالاری در کتاب جدیدش به سراغ موضوع تاریخی دیگری رفته است.
کتاب «مرا با خودت ببر» رمانی پرحادثه است که داستانش در دوران امام جواد (ع) روایت میشود. این کتاب قصه مردی جوان به نام ابراهیم است که عاشق دختری در دمشق شده است. در دل این داستان ما با برههای از زندگی یکی از ادبای بزرگ شیعی، ابن سکیت اهوازی که از یاران امام جواد (ع) بوده است، آشنا میشویم. سالاری توانسته با روایت بخشی از زندگی ابن سکیت علاوه بر ادامه سیر داستان خواننده را با این شخصیت بزرگ آشنا کند. سرآخر ابن سکیت به دستور متوکل عباسی به جرم علاقه به اهل بیت (ع) به شهادت رسید. به بهانه سالروز درگذشت این ادیب گفت و گویی با حجت الاسلام و المسلمین مظفر سالاری، نویسنده رمان «مرا با خودت ببر»، داشته ایم. مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید.
وقتی که ما اثری تاریخی و دینی مینویسیم تا جایی که امکان دارد از مستندات تاریخی بهره میبریم. همان طور که در اثری علمی، تخیلی تا جایی که امکان دارد بر اساس دادههای علمی اثری را به رشته تحریر درمی آوریم، اما وقتی قرار است کتابی درباره زندگانی معصومان (ع) بنویسیم حساسیت بالاتر میرود و باید پایبندی ما به مستندات تاریخی بیشتر باشد، زیرا بر اساس اصول اعتقادی ما آنچه از معصومان به ما رسیده است برای ما حجت است و نمیشود خلاف آنها نوشت و سخن گفت. درکل جهان داستانهایی که نوشته میشود، سه نوع است؛ یا درباره زمان حال و معاصر است یا گذشته یا آینده است و منحصر به ایران نیست.
اما دل مشغولی من فقط تاریخ گذشته نبوده است، بلکه دغدغه من به عنوان روحانیای مسلمان، تاریخ دینی بوده است. طبیعی است برای شناخت دین اسلام و مکتب تشیع باید به عصر امامان (ع) رجوع کنیم. چون طلبهای هستم که به داستان علاقه مندم، به گمانم یکی مثل من هرچه بنویسد، دینی است. کسی که یک قدم برای اهل بیت (ع) بردارد، آنها هم کمک میکنند. من در همه مدت نوشتن از این کار لذت میبرم. نوشتن و قلم زدن در خون است و عرق ریزی روح، اما لذت خودش را دارد.
مدتها پیش کتابی با عنوان «داستانهای روبه رو» نوشتم که درباره زندگی پنج تن آل عباست. در کتاب «دعبل و زلفا» به عصر امام موسی کاظم (ع) و امام رضا (ع) رفتم. در اثر جدیدم نیز به عصر امام جواد (ع) توجه کردم و در آینده به دنبال آن هستم که درباره دوره امام هادی (ع) کار کنم. وقتی قرار است روایتی از اصحاب و یاران معصومان (ع) بنویسیم دست ما برای روایت داستانی بازتر است. ممکن است ما اطلاعات دقیقی از زندگی آنها نداشته باشیم؛ اما میتوانیم روایت را به گونهای پیش ببریم که خلاف شخصیت و زندگی آنها نباشد، اما باید توجه داشت که نوشتن رمان تاریخی و دینی بسیار دشوار است.
بله به هرحال داستان تاریخی با تاریخ متفاوت است، البته در داستان تاریخی، تاریخ را بستر داستان قرار میدهیم؛ اما این گونه نیست که از عنصر تخیل بهره نبریم. به ویژه آنجایی که حلقه مفقودهای وجود دارد و اطلاعاتی درباره شخصیت کمتر شناخته شده در تاریخ نداریم، آنجا بهتر میتوانیم از عنصر تخیل استفاده کنیم و شخصیت پردازی بهتری انجام بدهیم، البته آن جایی که درباره معصومان (ع) روایتی مینویسیم یا درباره یاران معروف ایشان، آنجا دیگر نمیتوانیم از عنصر تخیل بهره ببریم.
شما در آثار قبلی تان مثل رؤیای نیمه شب و دعبل و زلفا در حقیقت به برههای از زندگانی برخی از معصومین (ع) پرداختید، اما در کنار این مسئله به برخی از شخصیتهای تاریخی دیگر نیز اشاره کردید و بخشی از رمان حول محور آنان روایت میشود. علت شما برای پرداختن به شخصیتهای تاریخی در کنار روایت زندگی معصومان (ع) چیست؟
به نظر من نمیشود معصومان را شخصیت اول داستان قرار بدهیم؛ زیرا با رویکرد داستان همسویی ندارد. زیرا لازمه داستان این است که ما از تخیل استفاده و داستان را دراماتیک کنیم و وقایع و اتفاقات را توسعه دهیم، اما شگردی که من در رمانهای تاریخی استفاده میکنم این است که معصومان (ع) را به عنوان عنصر اصلی داستان روایت نمیکنم و شخصیتهای دیگری را به عنوان عناصر اصلی برمی گزینم و داستان را بر مبنای آنان پیش میبرم. به عنوان مثال در رمان «رؤیای نیمه شب» شخصیتهای اصلی داستان ابوراجح حمامی و هاشم هستند که داستان بر مبنای این دو پیش میرود و در ادامه به تشرف ابوراجح خدمت امام عصر (عج) اشاره میکنم.
رمان محدودیت دارد و ظرفیتش اندک است و نمیتواند در روایت زندگی معصومان (ع)، جذابیتهای معمولش را برای خوانندگان حفظ کند. محدودیت دیگر به رمان مربوط نیست و آن امانت داری و حفظ حریم معصومان (ع) است. کسی حق ندارد قول یا فعلی را بدون سند به ایشان نسبت دهد. در رمان نمیتوان با دست باز به متن زندگی خصوصی و خانوادگی معصومان (ع) پرداخت، اما صرف نظر از این خط قرمز، میشود معصومان (ع) را در حاشیه امن رمان قرار داد؛ مانند کاری که من در دو رمان «رؤیای نیمه شب» و «دعبل و زلفا» کرده ام.
در رمان «دعبل و زلفا» نیز از همین مسیر سیر داستان پیش میرود. این رمان ترکیبی از داستانی عاشقانه و تاریخ اهل بیت است که در قالبِ داستان، مخاطب را با روزگار پرمشقت امام موسی بن جعفر و امام رضا (ع) آشنا میکند، درباره قصه عشق شورانگیزِ دعبل به همسرش زلفا است. دعبل خزاعی شاعر، ادیب و عالم شیعی و مدیحه سرا و ذاکر فضائل اهل بیت (ع) است.
همان طور که اشاره کردم من معصومان (ع) را در رمانهای خود به عنوان عنصر اصلی قرار نمیدهم. در رمان «مرا با خودت ببر» عناصر اصلی داستان ابراهیم و ابن خالد هستند. این دو در تاریخ شخصیتهای مهمی نیستند؛ اما در واقعه از این دو نام برده شده است. از طرفی نیز به برههای از زندگی امام جواد (ع) پرداخته شد، اما برای روایت بهتر داستان در کنار این دو از یکی از ادبای بزرگ شیعه به نام «ابن سکیت» نیز یاد کردم و روایتی از روزهای آخر زندگی او ارائه کردم. باید بگویم که بهره من از شخصیت ابن سکیت در این رمان به عنوان یک پیر فرزانه برای یکی از عناصر دیگر داستان یعنی ابن خالد بود.
کتاب «مرا با خودت ببر» داستان عاشقانه پرشوری برای شخصی به نام ابراهیم است که در زمان حیات حضرت جوادالائمه (ع) زندگی میکرده است و در حقیقت در کنار نقل این عاشقانه، رفتار و منش و کرامات امام جواد (ع) نیز نقل میشود. این کتاب در قالب داستان است و مانند دو کتاب «رؤیای نیمه شب» و «دعبل و زلفا» شخصیتهای اصلی در آن وجود دارد که در حاشیه نقل داستان آن ها، به گوشههایی از زندگی امام جواد (ع) مانند کرامات حضرت، مقتضیات زمانه ایشان و درایتی که در زمان خلفای عباسی داشتند، اشاره میشود.
از ویژگیهای اصلی این کتابها که در قالب ادبیات مذهبی به مخاطب ارائه میشود و آنها را جذب میکند، ارائه محتویات دینی با زبان داستان است و به شکل خطابه یا مقاله نیست، بلکه سیر داستان گونهای دارد که برای خواننده بسیار دلکش و شیرین است و باعث میشود نتواند میل به خواندن کتاب را در خودش سرکوب کند.
ابن سکیت یک شخصیت فوق العاده در تاریخ شیعه است. ما گزارش منفی از او در تاریخ نداریم. از طرفی او عالم و ادیب بزرگ شیعی بوده و تسلط زیادی بر ادبیات عربی داشته است و همچنین او اصالتا اهل ایران بوده است. نکته مهم در زندگی ابن سکیت این است که بدون اینکه حساسیت حکومت عباسی را جلب کند از دانش علمی خود استفاده کرده و دورهای معلم فرزندان متوکل عباسی بوده است، در عین حالی که او شیعه معتقدی بوده است. او معتقد بوده آنهایی که در دربار عباسی حضور داشتند آشنایی با شیعه نداشتند و این دشمنی حکومت با اهل بیت (ع) و شیعیان به این دلیل است.
علت ورود او به دربار همین بوده است. او سعی داشت که آن فرزندان را با اندیشههای شیعی آشنا کند و تا اندازهای هم موفق بوده است. این ویژگی ابن سکیت برای من تأمل پذیر بود و به همین دلیل خواستم تا به روایت زندگی او بپردازم. ابن سکیت ۵۸ سال عمر کرد و سال ۲۴۴ به شهادت رسید. زمانی که برای رمان انتخاب کردم سال ۲۲۰ قمری است. زمانی که هنوز پایتخت از بغداد به سامرا منتقل نشده است. او زمان امام جواد (ع) و امام هادی (ع) را درک کرده است. در حقیقت من سالهای جوانی او را روایت کرده ام. او در آن دوره در بغداد حضور داشت و محافل علمی گوناگونی در این شهر دایر کرده بود.